فرهنگ امروز: دسامبر ۲۰۱۳ مصادف بود با هیاهوی خبری در آلمان و فرانسه. علت این هیاهو چیزی نبود مگر خبر چاپ «دفترچههای سیاه» (Schwartze Hefte) هایدگر (مجلدات ۹۴، ۹۵ و ۹۶ در مجموعه آثار هایدگر) در آیندهی نزدیک. این دفترچهها حاوی قطعاتی است صراحتاً ضدسامی. پروفسور پیتر تراونی (ویراستار این دفترچهها) نیز کتاب کوچکی تحت عنوان «هایدگر و اسطورهی توطئهی جهانیِ یهود»[1] منتشر ساخته که در آن قطعاتی را که مشخصاً به این موضوع مربوطاند جمعآوری کرده و کوشیده است از منظری «فلسفی» به آنها بنگرد. هایدگر علیرغم خبطهای سیاسی و اخلاقیاش، بیهیچ تردیدی هنوز تأثیرگذارترین چهرهی فلسفی قرن بیستم است. علیرغم اعتراض هایدگر به «یهودیسازی حیات فکریِ آلمان»، تاکنون تصور میشد که سامیستیزی هایدگر صورتی «فرهنگی-معنوی» دارد، نه «نژادی». بهعلاوه هایدگر در مقام رئیس دانشگاه فرایبورگ، مخالف سامیستیزیِ عوامانه و جزئی بود. گفته میشد که اگرچه هایدگر ناسیونال-سوسیالیست بود، اما هرگز فردی ارتدوکس نبود، چون ایدئولوژی ناسیونال-سوسیالیسم به فلسفهی خود هایدگر نمیچسبد و با آن قرابتی ندارد. فلسفهی هایدگر علیرغم عشقبازی کوتاهمدت هایدگر با ناسیونال-سوسیالیسم، اهمیتی ماندگار دارد. اما «دفترچههای سیاه» گویای چیزهای دیگری است. سامیستیزی صرفاً موضعی شخصی نیست، بلکه گویی با خود فلسفهی هایدگر گره خورده است. حتی به نظر میرسد در کانون اندیشهی او واقع است و به نظر برخی، سقوط و افتضاح اندیشهی قارهای است. در مقابل، برخی برآناند که این جزئیات، تصویر قبلی را دگرگون نمیسازد. مدافعان و مخالفان هایدگر صرفاً با لجاجت بیشتری بر مواضع خود پای میفشارند.
ناسیونال-سوسیالیسم در مقام یک جنبش سیاسی، علیالاصول این قابلیت را ندارد که در درون یک فلسفهی خاص جای بگیرد. با این حال، نباید فراموش کرد که هایدگر خود تلاش کرد تا ناسیونال-سوسیالیسم را به جنبشی فکری با مبنایی فلسفی بدل کند (مواجههی انسانِ تاریخی با نیهیلیسمِ تکنولوژیک). «دفترچهها» نشان میدهند که ظاهراً هایدگر با «مسئلهی یهود» نیز درگیر بود. بیریشگی و محاسبهگری یهودی برای هایدگر گویای ویژگیهای مدرنیته بود، اما فیلسوف به این نمیپردازد که آیا یهودیان سوژهی مدرنیتهاند یا ابژهی آن؟ به نظر هایدگر، یهودیان برحسب اصلِ نژاد زندگی میکنند، اما آلمانیها را به این امر متهم میسازند. پیتر تراونی سعی میکند با قرائت این قطعات در مجموعهای مجزا، پرتویی بر این «افتضاح» بیفکند.
لئو اشتراوس، هانا آرنت، کارل لوویت، هانس یوناس، ورنر بروک، الیزابت بلوخمان، پل سلان و بسیاری دیگر، یهودیانی بودند که به این یا آن طریق با هایدگر مواجه شدند. هایدگر برای آنها نه تنها یک آموزگار، بلکه فردی محترم، عاشق، اندیشمند و حامی بود. موردی مثل هانس یوناس را در نظر بگیرید که بین اندیشه و دینش (یهودیت) نزدیکی مشهودی به چشم میخورد. مکرراً تأکید شده است که هایدگر در مقام یک فیلسوف و آموزگار دانشگاه، مجذوب این جوان بیستساله شده است. ملاقات هایدگر با دانشجویان یهودی پس از ۱۹۴۵ دردناک بود؛ احساسی ازهمگسیخته بین تحسین و اشمئزاز! قرابتها البته کم نیستند. مراجعت آرنت به آلمان، در ابتدای پنجاهسالگی، سرآغاز مراجعتی دیگر به هایدگر بود. مسلماً آشفتگیهایی وجود دارد. دریدا که او نیز اصلی یهودی داشت، در متنی کوتاه با عنوان «سکوت هایدگر»، از «جراحت اندیشه» سخن میگوید؛ از سکوت پس از جنگ دربارهی آشویتس. هایدگر بهطور علنی دربارهی «shoa» (نکبتِ عظما) نظری نداده است. اصلاً به نظر هایدگر، «عموم» صاحبِ صلاحیت اخلاقی نبود؛ حتی برعکس، غالباً از دیکتاتوری عموم سخن میگفت. چنین سکوت و کتمانی برای او یک حالت و موضع فلسفی بود. آیا این احتمال وجود دارد که در ملاقاتهای شخصی و خصوصی، سخنی دربارهی آشویتس گفته باشد؟ مدرکی نداریم. هرچه باشد شعری برای آرنت وجود دارد؛ تنها مدرک موجود که از یک «نیاز» حرف میزند. این شعر جدی است؟ چنین کتمانی حاکی از چیست؟ ضدسامی بودن؟
زافرانسکی، یکی از مهمترین بیوگرافینویسان هایدگر، قاطعانه مدعی است که هایدگر ضدیهودی نبود. تاکنون چنین نظری متداول بوده است و یکی از مهمترین دلایل: اگرچه او به جنبش ناسیونال-سوسیالیسم پیوست، اما ضدیهود نبود. آیا کسی که چنین آشکار با یهودیان زیسته و حتی معشوقهای یهودی (آرنت و حتی بلوخمان نیمهیهودی) داشته است، میتوانست ضدیهود باشد؟
سامیستیزی چیست؟ پیشداوریهایی مبتنی بر منابع شبهعلمی علیه یهودیان که به واکنشی عاطفی یا اداری-رسمی علیه آنها منجر میشود. این واکنشها را در پنج محور میتوان خلاصه کرد: ۱. توهین و افترا، ۲. مفهوم کلیِ دشمنی، ۳. جداسازی (ممنوعیت شغلی، گتو و...)، ۴. اخراج، تبعید و مهاجرت و ۵. معدومسازی (سازماندهی، کشتار دستهجمعی و معدومسازی در ابعاد کلانتر).
یهودیستیزی در این سطوح میتواند ساری باشد، اما اینکه آیا هر توهین و افترایی میتواند به معدومسازی (آشویتس و شوا) بینجامد یا خیر، خود مسئلهای شایان بررسی است. وانگهی گویی فیلسوف ما سطح دیگری از ضدیهودیگری را گشوده است که شاید بتوان آن را سامیستیزیِ برآمده از تاریخِ هستی نامید. بهطور دقیقتر، سامیستیزیِ تاریخِ هستیشناختی![2] اما ذیل چنین عنوانی چه میفهمیم؟ درک و بسط چنین مفهومی نخستین قصد ملاحظات تراونی است.
معرفی چنین مفهومی باید کاملاً سنجیده باشد، چون بدیهی است که میتواند منجر به نتایج وحشتناک شود. پرداختن به سامیستیزی هایدگر از منظری اخلاقی و سیاسی، میتواند به فلسفهی هایدگر لطمات کلانی وارد کند. اگر یکی از بزرگترین فیلسوفان قرن بیستم، نه فقط ناسیونال-سوسیالیست، بلکه سامیستیز نیز بوده باشد، چه؟ پاسخ چندان ساده و آسان نیست. این پرسش داغ ننگی است بر اندیشهی هایدگر و البته معمایی برای ما. کل اندیشهی او تا چه حد ملوث به سامیستیزی است؟ آیا یک ایدئولوژی ضدسامی مقوم فکر هایدگر است؛ به نحوی که باید از فلسفهای سامیستیزانهی هایدگر سخن بگوییم؟ چنین پرسشی را میتوان نادیده انگاشت، چون راه سهلی برای پاسخ بدان وجود ندارد. اما مفهوم «آلودگی» برای تراونی بسیار بااهمیت است. آلودگی برخی قطعات «دفترچههای سیاه» به سامیستیزی و در پی آن، اندیشههایی که تاکنون بصیرتهای نظریِ خنثی لحاظ میشدند، اکنون در نوری دیگر دیده میشود.
«سامیستیز» محمول و صفتِ خطرناکی است. وقتی چنین صفتی را به کار میبرند، مقصود بیانِ اتهامِ معاونت و دستیاریِ یک اندیشه یا ایدئولوژی در شوا و آشویتس است. آیا همهی راهها و سطوحِ سامیستیزی به آشویتز میانجامد؟ خیر. سببشناسی یک نژادکشی امری مسئلهگون است، چون مبهم و دوپهلوست. بیانات هایدگر در باب یهودیان را نمیتوان با آشویتس گره زد. اشارهای وجود ندارد که هایدگر از «قتلعام مدیریتشده»ی یهودیان (هانا آرنت) طرفداری کرده است یا مطلع از انبارهای نابودسازی یهودیان بوده است. این مسئله گشوده بود، اگرچه اندیشهی مبتنی بر خیر و شر هم دلایل و ضرورتهای خودش را داشت.
یادداشتهای تاکنون ناشناختهی هایدگر، امکان و فرصتی هبهشده برای نگاهی مجدد به این موضوعات است. «دفترچههای سیاه» کتابچههایی با جلد سیاهاند که خود هایدگر بین سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۷۰ یادداشتهایش را در آنها مینگاشت. این یادداشتها عناوین سادهای دارند، مثل «ملاحظات»، «تحشیهها»، «چهار دفترچه»، «اشارهها» و «امور موقتی» و...
پس از اعلان مارتین هایدگر مبنی بر اینکه چاپ «دفترچههای سیاه» ختم انتشارِ مجموعه آثار هایدگر خواهند بود، این پرسش ظاهر شد که آیا این انتخاب میتوانست بنا به دلایلی تعدیل شود یا خیر. این دستنوشتهها بسیار مهماند و نقش ویژهی این دستنوشتهها قابلانکار نیست. اما آیا دفترچههای سیاه میتوانند بخشی از میراث «فلسفی» هایدگر نیز باشند؟ پاسخ به بسیاری از پرسشها، وابسته به این است که آیا این دفترچهها را میراثی فلسفی بدانیم یا خیر؛ اینکه آیا میتوان آنها را در بستر کل نوشتههای دیگر هایدگر قرائت کرد یا خیر. گفته میشود که هایدگر در رسالات منتشرنشده دائماً به این دفترچهها اشاره میکند. این دفترچهها نیز به نوبهی خود، میتوانند بهطور ویژه، پیچیدگیهای فلسفی را بگشایند، مثلاً پیچیدگیهای کتابِ «ادای سهم به فلسفه» را.
سبک ویژه و منحصربهفرد دفترچهها و قطعات، از مشخصات آن است. اگر بپذیریم که رسالات منتشرنشده، متون سرّی و ازوتریک هستند، آنگاه این دفترچهها چگونه میتوانند ردپای اندیشهی هایدگر را نشان دهند؟ مؤلفی که برای عموم پوشیده بماند، بهصورت نقابی اجتماعی ظاهر میشود. اما وقتی دستنوشتهی خودش را نه بهمثابهی دفترچه یادداشت روزانه، بلکه چونان تحققِ اندیشهی اصیل به نمایش میگذارد، شخصیسازیِ متن اصولاً چگونه ممکن است؟ آیا «دفترچههای سیاه» یک نقاب نیست که در پس آن، فیلسوف خودش را به عموم عرضه نکرده است؟ ظاهراً هایدگر پس از جنگ، به دور از عموم، در سکوت و آرامش، به خاموشیِ ابدی پیوست؛ در حال نیوشیدنِ «سرنوشتِ هستی». اما آیا در پرتو این دفترچهها، سکوت هایدگری معنای دیگری مییابد؟ آیا هایدگر در این دفترچهها، سیمایی متناقض نخواهد یافت؟
پیتر تراونی به این دفترچهها نگاهی انداخته است؛ بهویژه آنهایی که تا ۱۹۴۸ نوشته شدهاند. در بین این دفترچهها نیز آنهایی که بین ۱۹۳1 تا ۱۹۴۱ نوشته شدهاند، اهمیت بهخصوصی دارند، چون در آنها کمابیش بهصورت بیواسطه، از «یهودیان» سخن به میان آمده است. این دفترچهها با نگاهی توپوگرافیک بررسی شدهاند؛ یعنی با گوشهی چشمی به مبحث تاریخ هستی (جایگاه ویژهای که میتوان به آنها در مبحث تاریخ هستی داد یا خود هایدگر به آنها داده است) و از این حیث، در زمینهی فلسفیِ هایدگر، معنای ویژهای مییابند. تراونی تلاش میکند تا سرشت ضدسامی این قطعات را در عمق فلسفیِ هایدگر بنشاند.
اما آیا بیانات ضدسامی هایدگر، که در بستری فلسفی نگاشته شدهاند، میتواند پرتویی بر سکوت هایدگر بیفکند؟ وانگهی ارتباط سامیستیزی هایدگر با ناسیونال-سوسیالیسم نیز خود مسئلهای درجه یک است. هایدگر در این قطعات، سامیستیزیاش را در پشت ناسیونال-سوسیالیسم پنهان نکرده است، اما چرا؟ تراونی گمان میکند به این دلیل که هایدگر قصد داشت سامیستیزیاش را از سامیستیزی ناسیونال-سوسیالیستها متمایز کند. با این حال، هایدگر سامیستیزیاش را در مقابل عموم کتمان کرد. در این خصوص، اندیشهاش بهصراحت از این قرار است: «تفکر در آغازِ دیگر به عموم تعلق ندارد.» (سال ۱۹۳۵) کتمان سامیستیزی در اندیشهی عمومی، یک جنایت کامل خوانده میشود.
تراونی اگرچه میکوشد در این کتاب تفسیرش را از سامیستیزیِ برملاشدهی هایدگر حک و اصلاح کند، اما در نهایت، ملاحظات تراونی، تفسیری دفاعی است که ریشه در آثار هایدگر دارند.
نظر شما